آتش گرفت این در و آتش گرفت دل
افتاده بود مادر و آتش گرفت دل
در حیرتم دوزخ و درب بهشت ، نه
می سوخت قلب حیدر و آتش گرفت دل
بعد از گذر زکوچه که افتاد مادرم
افتاد بین بستر و آتش گرفت دل
آن موقعی که پیرهن دست باف را
می داد دست دختر و آتش گرفت دل
شعله وسیع تر شد و رفت کربلا
آنجا که سوخت معجر و آتش گرفت دل